دو بیتی

هر که دارد هوس کرببلا بسم الله

رحلت پیامبر:

 

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

 حق داری از غمش به سرو سینه می زنی

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

 در روز آخرش چه شده این چنین نبی

جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

 بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند

اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

 برگو که مرتضی چه شنیده کنار او

رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

 اینجا همه برای شما گریه می کنند

چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

 این روزها به پشت در خانه ات مرو

گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

 جان حسین و جان حسن جان مرتضی

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

سروده ی کمال مومنی

بعثت پیامبر:

 

 

عید غدیر:

 

 

 

صاحب اين دل شيدا مهدي است

 

ولي نعمت عظما مهدي است

در مسيري كه به سوي حق است

مقصد قافله ها تا مهدي است

ذكر اعظم كه مراجع دارند

بهترين وقت سحر يا مهدي است

آخرين ساقي صهباي غدير

پسر حضرت زهرا مهدي است

به خدا عيد غدير هرسال

موقع بيعت ما با مهدي است

دست مردانه به دستش بدهيم

سر به فرمان مطاعش بنهيم

 

حق زما ديده ي بينا خواهد

دلي از شرك مبرا خواهد

تا كه افزوده شود حب علي

در حريم دل ما جا خواهد

شيعه ي ناب زخود مي پرسد

از تو اي شيعه چه زهرا خواهد

اين ولايت كه تو در دل داري

آنچنان هست كه مولا خواهد؟

شيعه با حرف و سخن شيعه نشد

حق زما توشه تقوا خواهد

در عمل در سخن و گفت و شنود

مرضي خاطر او بايد بود

 

علي آن صاحب تيغ دو سر است

علي آن كه زهمه مردتر است

ليله القدر اگر زهرا بود

مرتضي صاحب فيض سحر است

جبرئيل است سخن مي گويد

از همه شير خداوند سر است

انبيا دور سرش مي گردند

كه علي قبله ي اهل نظر است

به روي دست گرفتش احمد

گفت اين عشق من و تاج سر است

بي علي سوي خدا راهي نيست

مظهر كامل اللهي نيست

 

اي مسلمان ديار سلمان

اي محبان تبار سلمان

خوب گر ديده ي خود وا بكنيد

دل سپاريد به كار سلمان

دل و جان بر كف حيدر دادن

بوده خود دار و ندار سلمان

صلواتي كه رود تا به نجف

بنماييد نث

 

تازه تر از نفس
انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست
ديده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست
اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم
عين حق است و ليكن به بدن حاجت نيست
كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست
ورنه آنقدر كه گويي به كفن حاجت نيست
از همين دور به يك ناله طو افت كردم
دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نيست
دل مگو پاره ي خون است كه در دست شماست
با دل ما به عقيقي زيمن حاجت نيست
تو وكيل مني اي دادرس جن و بشر
در صف حشر چو آيي تو به من حاجت نيست
مست وطناز، سر معركه باز آمده اي
خون مگر مانده كه با تيغ فراز آمده اي
سر پر نشئه ي ما شيشه ي پُر باده ي توست
اين هم از لطف تو و حسن خدا داده ي تو ست
من ز يك (اَدَّ بَني ربّي ِ) تو فهميدم
خلق جبرئيل امين مشق شب ساده ي تو ست
درس پس مي دهد اين طوطي آئينه پرست
من يقين كرده ام اين مرغ فرستاده ي توست
كار با ذات ندارم سخن از اسم چو شد
من يقين كرده ام (الله )عمو زاده ي توست
گردن جام نوشتند گناهي كه مراست
اين هم از خاصيت ساغر آماده ي توست
تو خداوند مني جان خدا هيچ مگو
تو خود بوالحسني جان خدا هيچ مگو
وصف قد تو محالي است كه من مي دانم
سرو، پيش تو نهالي است كه من مي دانم
ختم بر خير شود گردن آهوي نظر
ابرويت تيغ قتالي است كه من مي دانم
امر كردي كه تقيه ز سياهي بكند
ورنه خورشيد بلالي است كه من مي دانم
تو لبش بوسي و او پاي به دوش تو زند
اين علي مرد كمالي است كه من مي دانم
آمده تا كه مروري كند از درس ازل
وحي جبرئيل سئوالي است كه من ميدانم
پدر خاك چو گفتند به داماد رسول
نه فلك چرخ سفالي است كه من مي دانم
هر كجا هست دم از شير خدا بايد زد
چون به دخت تو جلالي است كه من مي دانم
 غرض از هر دو جهان قامت بالاي تو بود
غرض از خلق علي، خلقت زهراي تو بود
كيستي اي كه مرا تازه تر از هر نفسي
 چيستي اي كه مرا روشني پيش و پسي
من به پا بوس تو از راه دراز آمده ام
شب محياست بده زلف به دستم قبسي
دشمن شير خدا نيز به پاكي برسد
گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسي
مگرش سامري آواز در آرد ورنه
گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسي
يا بزن با دم خود يا به دم تيغ علي
يسَّرَ الله طريقا بِكَ يا ملتَمَسي
تو نبوغ ازلي، طيف خلايق ماتت
انبيا كاسه به دستان صف خيراتت
چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده اي
بر سر معركه بس ره زن ايمان شده اي
نيمه شب آمده اي دردكشان موي فشان
اين چه وقت است كه غداره كش جان شده اي
بايد امروز رخت سرخ تر از مِي مي شد
چون كه تو حاصل مستي امامان شد ه اي
سعي در پوشش خود كم بكن اي شمس جلي
بسكه پر نوري، از اين فرش نمايان شده اي
امرت از روز ازل برهمگان واجب شد
پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد
مست و شبگرد شدم كيست بگيرد مارا
مستحق شررم، كيست دهد صهبا را
دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا
باز تكراركني قافيه ليلا را
با علي غار برو، با دگري غار مرو
محرم خَشيتِ الله مكن ترسارا
نزد گوساله ي قوم تو شرافت دادند
واقفان حَيَوانات، خر عيسا را
چهارده سال اگر داشت علي اعلا
حق نمي داد تو را سروري دلها را
آن كه در مهد، تو را خواند زآياتي چند
بعد از اين نيز بر سر دوش تو بلند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
كه نبي شد پسر آمنه، ماه عربي
بعثتي كرد كه ابليس طمع كرد به عفو
رحمتي كرد كه خاموش شود هر غضبي
بعثتي نيز رسول غم يحيي دارد
جاي حيدر شده همراه بر او زِين ِاَبي
خوش رَوي اي پسر فاطمه اما به خدا
طاقت زينب تو نيست كمي بي ادبي
ترسم اين بار اگر گوش به خواهر ندهي
خون كند چوب يزيدي ز تو دندان و لبي
چون كه جان مي دهد امروززتب كردن تو
چه كند زينب تو با سر دور از تن تو
سرود محمد سهرابي
 
 
عيد پيمبر
مهدي بيا كه عيد اعظم پيمبر است
اين بعثت محمد و تبريك حيدر است
در اهتزار پرچم قرآن هل اتي
تا موسم ظهور بدستان رهبر است
سرود ه محمود ژوليده
 
***
 سر بعثت
پرده از ديده اگر دست خدا بردارد
ديده بيند كه خدا هم غم حيدر دارد
دل اگر چشم خدا بين بخرد از بازار
فاش بيند كه خدا يوسف ديگر دارد
سر اگر شور دگر از سر خود باز كند
فكرش آن است كه دلشوره ي كو ثر دارد
دل عشاق اگر عارف لولاك شود
تازه فهمد كه خدا از چه پيمبر دارد
با رسولان اولوالعزم و رسولان مبين
گر اوالامر نيايد ره ابتر دارد
بي علي ذره اي از سوي نبي معجزه نيست
ورنه در ندبه سخن از شجر واحده نيست
حال عشاق عوض مي شود از نام علي
عارف عاشفته الله شود از كام علي
مصطفي مي شود انذار به ان لم تفعل
گر به خم كام نگيرد ز لب جام علي
كاتب وحي اگر غير علي هست بگو
وحي منزل به نبي مي رسد از بام علي
سر بعثت نه كه اين مرتبه سر ازلي است
كه خدا سكه خلقت زده با نام علي
اول و آخر خلقت به علي ختم شود
همه اقدام فلك بسته به اقدام علي
جان پيغمبر اعظم به خدا جان علي است
مومنون سوره ي زيباي محبان علي است
به خليل آتش اگر برد و سلامش دادند
چونكه شد يار علي اذن قيامش دادند
بس بهم ريخته از عشق علي بود نبي
چون سرازير شد از غار سلامش دادند
آدم و نوح دو آزاده ي دست علي اند
هر كه دنبال علي رفت مقامش دادند
رتبه ي حضرت موسي كه كليم اللهي است
با تولاي علي ذكر و كلامش دادند
يا علي داشت به لب حضرت عيسي از مهد
اين چنين بود دم گرم به كامش دادند
علي آقاي دو دنياست خدا مي داند
كفو او حضرت زهراست خدا مي داند
از ازل حافظ  سر ازلي بود علي
روح سر خفي و سر جلي بود علي
غير زهرا كه بود مادر خلقت بخدا
هيچ مخلوق نمي بود ولي بود علي
آن زماني كه پيمبر نه نبي بود و ولي
به دم قدسي لولاك ولي بود علي
در شب روشن معراج به هر غيب و شهود
همره يار به انوار جلي بود علي
آنچه در غار حرا بين چهل روز گذشت
مشق پيغمبر و سرمشق علي بود علي
دين و قر آن به تولاي علي مي نازد
حكم اسلام به امضاي علي مي نازد
گره از كار فلك شيعه اگر باز كند
فاش با غير نبايست كه اين راز كند
راز ما راز علي عقده گشا ناز علي است
چاره اش هديه ي جان است اگر ناز كند
ما به دستور علي ياور حزب اللهيم
مرد نيست آن كه به كس راز دل ابراز كند
بي علي راه كسي جز به تباهي نرود
كه تولاي علي اين همه اعجاز كند
راه اسلام علي بود و علي هست نه غير
كه محمد به علي بت شكني ساز كند
طائر قدس دل از پيك ازل مي خواند
اين قصيده است كه تركيب غزل مي خواند
اي دل و روح هراسان شب عيد است بيا
زائر ماه خراسان شب عيد است بيا
اين شب ليله محياست كه دل زنده شود
شب ميلادي قرآن شب عيد است بيا
كنج ايوان طلا يكشبه بيتوته خوش است
اي دل يكشبه مهمان شب عيد است بيا
صحن قدس است مهيّاي نماز پرواز
طائر روضه ي رضوان، شب عيد است بيا
ديده از پنجره فو لاد نمي گيرد چشم
كه شب حاجت و غفران شب عيد است بيا
شب رحمت شب ديدار شب يار خوش است
شب احيا شب دلبر شب دلدار خوش است
سروده محمود ژوليده
 
اشعار در وصف امیرالمومنین:

یا علی(ع)

از عطای فاطمه من مبتلا بر حیدرم

از ازل تا روز محشر ریزه خوار این درم

مرتضی خود گفته بابای ِمنِ مسکین بود

او بود بابا و زهرای مطهر مادرم

ظهر عاشورای او لب تشنه سینه می زنم

تا دهد با دست خود روز قیامت کوثرم

شامیان گفتند علی آیا مسلمان بوده است

از غریبی علی خاک مصیبت برسرم

لیله ی قدری سحر کرب و بلا یا که نجف

کی شود احیاء بگیرم از عطای دلبرم

ذات هر کس در قیامت نقش پیشانی اوست

نقش پیشانی من باشد غلام حیدرم

شکر اینکه عاشق اولاد زهرا گشته ام

تا دم مرگم بگریم یاد شاه بی سرم

مرگ عشاق علی عین زیارت رفتن است

بهر دلجوئی ما آید امام و سرورم

ذکر ما لحظه به لحظه ساقی کوثر مدد

تا بیاید مهدی صاحب زمان حیدر مدد

سروده ی جواد حیدری

***

کنار بستر بابا

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام

میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت

تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام

من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ

سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام

بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند

نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام

بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم

تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام

دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم

تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما

آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام

گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است

کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام

من خودم معجر رسان دختران حیدرم

کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام

سروده ی جواد حیدری

 

 ***

یا امیر المومنین علیه السلام

 

محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید
رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید

دیگر نوای تکبیر از کوفه بر نیامد
نان آور یتیمان دیگر ز در نیامد

غمخوار دردمندان امشب شهید گردید
امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید

تنها نه خون به محراب از فرق مرتضی ریخت
امشب شرنگ بیداد در کام مجتبی ریخت

امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند
مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند

تیغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد
امشب به نام سجاد خط اسارت آمد

امشب به محو خادم، خائن دلیر گردید
آری برادر امشب زینب اسیر گردید

باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان
امشب بنای وحدت در کوفه گشت ویران

امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید
امشب بنام قرآن، قرآن شهید گردید

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

سروده ی حمید سبزواری

 

 

یا امیر المومنین(ع)

به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را
الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را
چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا
چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را
شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید
محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را
بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن
خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را
الا ای داغداران علی آیید در کوفه
تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را
ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی
که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را
فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی
ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟
طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود
علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را
علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش
شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را
اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری
خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را
سروده ی غلامرضا سازگار

***

یا علی(ع)

کوفه شده در ماتمت شام غریبان یا علی
چون گیسوی زینب بوَد عالم پریشان یا علی
دردا که همچون فاطمه آرام و مخفی از همه
شب گشت درخاک زمین جسم توپنهان یاعلی
تو روح قرآنی علی، تو شاه مردانی ولی
مردی ندیده مثل تو ظلم فراوان یا علی
طفل یتیم بی‌غذا قوتش شده اشک عزا
امشب صدایت می‌زند با چشم گریان یا علی
دیدم به اشک غربتت بنوشته روی تربتت
عمر تو با خون جگر آمد به پایان یا علی
سر بر زمین بگذاشتی ای کاش زهرا داشتی
بودند بالای سرت عمار و سلمان یا علی
فرقت دو تا شد غم مخور از هم جدا شد غم مخور
با اشک زهرا می‌شود زخم تو درمان یا علی
روی تو از خون لاله‌گون محراب شد دریای خون
فرق تو از هم باز شد مانند قرآن یا علی
اجر محبت‌های تو شمشیر زهرآلوده شد
خون دلت شد از جبین جاری به دامان یا علی
نخلی که با سوز و گداز خواندی کنار آن نماز
امشب ز هجرت می‌برد سر در گریبان یا علی
دل گشته دریای غمت شب خیمه ای از ماتمت
گردیده روز «میثمت» شام غریبان یا علی
سروده ی غلامرضا سازگار

***

مظلوم علی(ع)

از غربتت اگر چه سخن‌هاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
گویی هنوز دامن محراب کوفه را
آثار خون ز فرق تو پیداست یا علی
آثار سجده، زخم جبین، روی غرق خون
در محضر خدات چه زیباست یا علی
تا دسته‌گل برای تو آرند از بهشت
بر روی دست، محسن زهراست یا علی
گرچه شکافت فرق تو در صبحگاه قدر
هر شب برای تو شب احیاست یا علی
شمشیر دید عازم وصل خدا شدی
روی تو را به خون تو آراست یا علی
دنیا چه پست بود که مثل تو را نخواست
از تو برید و غیر تو را خواست یا علی
کوفه پس از شهادت تو گشته متّحد
بر کشتن حسین مهیاست یا علی
گویی گرفته بهر تصدّق به دست، نان
چشم انتظار زینب کبراست یا علی
«میثم» گرفته دست توسّل به سوی تو
او تشنه و نگاه تو دریاست یا علی

سروده ی غلامرضا سازگار

پلک های نیمه بازش آیه های درد بود

آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود

 

چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش

عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش

 

زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود

کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود

 

آتش آه حزینش بر جگر افتاده است

این دم آخر به میخ در افتاده است

 

در نگاه زینب دل خسته زخمش اشناست

زخم فرقش شکل زخم پهلوی خیرالنساست

 

زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند

ناامیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند

 

معنی فزت و ورب الکعبه ی او روشن است

حیدر مظلوم سی سال است فکر رفتن است

 

کوفه شبها اشنا با اشک فانوسش شده

ماجرای کوچه سی سال است کابوسش شده

 

غصه ی ان کوچه سی سال است پیرش کرده است

کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است

 

اضطراب زینب او را برده در هول و ولا

زیر لب با گریه می گوید که وای از کربلا

 

گریه های مرتضی دنیای رمز و راز بود

معجر زینب برایش روضه های باز بود

 

دانه های اشک او می گفت با صد شورشین

کربلا عباس من، جان تو و جان حسین

سروده ی وحید قاسمی

 ***

منکه مظلومترین رهبر دنیا هستم

بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم

 

من همانم که کم آورد به پای غم او

که نرفت از نظرم صحنه قد خم او

 

منکه مشهور به فتاحی خیبر هستم

منکه در ارض و سما شهره به حیدر هستم

 

هرچه دیدم در و دیوار به یادش بودم

چشمم افتاد به مسمار به یادش بودم

 

منکه سی سال زهجران رخش خون خوردم

تازیانه به کف هرکه، که دیدم مردم

 

شعله می دیدم و با خاطره ی گیسویش

ناله کردم که چرا سوخت زکینه رویش

 

من همانم که کشیدند مرا در کوچه

حرمتم را بدریدند خدا در کوچه

 

من همانم که خجالت زده از زهرایم

او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم

 

نرود از نظرم ناله ی یا فضه ی او

دگر از غنچه نشکفته ی ششماه نگو

 

نرود از نظرم پشت سرم می آمد

تا در آن معرکه باشد سپرم می آمد

 

من چه گویم  که چها بر سر او آوردند

دست او را زمن غمزده کوته کردند

 

حق بود شاهد من قلب حزینم چه کشید

سوی زهرای جوانم بروم موی سفید

سروده ی جواد حیدری



برچسب‌ها: دو بیتی ,

تاريخ : چهار شنبه 30 شهريور 1390 | 13:9 | نویسنده : یالثارات الحسین |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.